<< باور کن >>
باور کن ، تمام حرفها و قصه ها را باور کن. مثل باریدن باش. مثل بوئیدن باش. برای یک نفس ، برای یک زندگی عاشق باش. باور کن ، پشت شبها همیشه سپیدی هست و تو می توانی همه نور را لمس کنی و من از نور وجود تو روشن باشم. و صبح را به مقدم عشق تو هدیه دهم.
چشمهایت را باور کن ، که مرا به دنیایی خیالی در این بیهوده بازار زندگی می برد. گوشهُ چشمی ، نظری بر من انداز که چگونه محو تماشای توام! ... همه جانم ریخته در یک لحظه دیدار تو ...دستهایت را باور کن ، که مرا ناخواسته و خواسته به هر کجا که بخواهی می برد. بهآنسوی دوردستها و اینسوی لحظه های عشق ... حتی نزدیکتر از گریه های عاشقی و تب و تاب و تشویش و انتظار ...
دلت را باور کن ، که پاکتر از شبنم روی اقاقی هاست. پاکتر از پرواز و دیدن آبی آسمان. دلت پر از مهر و پر از فریاد . صدایت را باور کن که پیچیده در ذهن کوچه های خلوت و بی عبور من.
تو ! ، تو نازنین خودت را باور کن ! همه دنیای منی. دنیا را باور کن که برای توست. آوای زندگی برای توست. نجوای شب و همهُ لحظه ها را باور کن. تو پاکتر از همه آنچه که هست ، تو زیباتر از پگاه و رقص ستارهای شب. از طلوع تا طلوع برای توست.
باور کن....
<<< ... و من >>>
امشب ، دوباره دلم برای خودم تنگ شده . دلم یک عالمه برای خودم ، تنگ شده. این چه حس قریبی که دوباره پس از روزها و ماه ها به سراغم اومده. این چه بغض تلخ و بی حسابی که اینچنین آزرده ام کرده. ... خواستم خودم رو فراموش کنم اما نشد . امشب همه چیز دوباره خراب شد . خراب .............................................
تقدیم به همه دوستانم..........
<<< وهـــم تنــهـایـی ... >>>
من از وهم جنون انگیز تنهایی
در گریزم ...من از سرخی خون آمیخته با چشمانم
می فهمم که شور اشک با من چه ها کرده است !
اما لذت به تو اندیشیدن ،
جرات گریستن دوباره به من خواهد داد ...<<< بــا آســمـــان >>>
هستی من ، یاور من ، آبی ترین واژه احساس ، والاترین حقیقت بودن من ... ، باز مرا به کجای ژرفای انتظار می کشانی که انچنین مهر و انتظار را به هم آمیخته ای ! ... و باز کدامین غزل را سروده ای ؟ کاش از دریچهء نگاه تو می دیدم ، آنچه از من است و آنچه نیست .
به من نگاه کن ، صدایم را که در بطن سالها با تو بودن و نبودن ، تو را می خواند و می خواهد گوش کن. بشنو کلام نگاهم را ، ببینن آوای زمزمه هایم را ، روحم را ، احساس و ایمانم را . که تو می دانی و تو ، تو می توانی و تو ، پس به گناه ناتوانی من ، تو با من باس. تو !
... و من ، در اینجا ، در گوشهء خلوت و انتظار خویش به تو چشم دوخته ام. که تبلور ترنم احساسی شیرین را در خود جستجو می کنم. تو یارای رسیدن من باش... تنها تو.