<<< وهـــم تنــهـایـی ... >>>

من از وهم جنون انگیز تنهایی
در گریزم ...

من از سرخی خون آمیخته با چشمانم
می فهمم که شور اشک با من چه ها کرده است !
اما لذت به تو اندیشیدن ،
جرات گریستن دوباره به من خواهد داد ...



<<< بــا آســمـــان >>>

هستی من ، یاور من ، آبی ترین واژه احساس ، والاترین حقیقت بودن من ... ، باز مرا به کجای ژرفای انتظار می کشانی که انچنین مهر و انتظار را به هم آمیخته ای ! ... و باز کدامین غزل را سروده ای ؟ کاش از دریچهء نگاه تو می دیدم ، آنچه از من است و آنچه نیست .

به من نگاه کن ، صدایم را که در بطن سالها با تو بودن و نبودن ، تو را می خواند و می خواهد گوش کن. بشنو کلام نگاهم را ، ببینن آوای زمزمه هایم را ، روحم را ، احساس و ایمانم را . که تو می دانی و تو ، تو می توانی و تو ، پس به گناه ناتوانی من ، تو با من باس. تو !

... و من ، در اینجا ، در گوشهء خلوت و انتظار خویش به تو چشم دوخته ام. که تبلور ترنم احساسی شیرین را در خود جستجو می کنم. تو یارای رسیدن من باش... تنها تو.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد