می شویم . گاهی واژه یی تازه می آفرینم تا بتوانم با تو حرف بزنم . وقتی تو هستی می توان خورشید را از میانه ی آسمان چید و در دستمال کهنه ای پیچید و کنار گذاشت . می توان ماه را خاموش کرد می توان ستاره های غریب را فراموش کرد . وقتی تو هستی انگار هفت روز از خلقت دنیا نمی گذرد . همه چیز بکرو دست نخورده است . هنوز هیچ مشامی گلهایی را که تازه در ایوان هستی روییده اند نبوییده است هیچ دستی سیبهای سرخ را از شاخه نکنده است . زیرا اولین باران می ایستم و دستهایم را به طرف افقهای ناشناخته باز می کنم . هیچ دیواری نیست همه جا پنجره است هیچ کس فاصله را نمی شناسد . زمین پر از مریم است و عطر نفسهای مسیح نسیم ها را به سوی خود می کشاند . می توان آسوده خیال دوست داشت و عشق ورزید و عاشقانه حرف زد . می توان یک کبوتر بود می توان یک گل سرخ شعله ور بود یا کلمه ای تبدار بر لبان یک عاشق
ای عشق توان از تو گفتن و نوشتن را به خود نمی بینم که زبانم را وسعت زیبائیهایت لال ساخته است .
اگر بر کوه ها فرود آیم
با ذره ای از آنچه در دل من است ،
کوه ها را جاری کنم در دشت .
اگر به روز رستاخیز ،
در آتش روم
با آنچه در دل من است ،
آتش را بسوزانم از شرم .
اگر به مشام بهشت رسانم
بویی از آنچه در دل من است ،
بهشت را به رقص آورم از شوق .
آنچه در دل من است ، عشق است .
عشق ، همین و بس
عشق مانند ماه است؛ وقتی افزایش نیابد کاسته می شود
انسان دژها را می سازد و روزگار آن را ویران می کند.
و اگر در طپش باغ خدا را دیدی
همت کن و بگو
ماهی ها حوضشان بی آب است
تقدیم به همه عزیزان.........